کسی که به عنوان شریک زندگی انتخاب می‌کنیم، صرفا یک موجود برای برطرف کردن نیازهای مختلفی که یک انسانِ طبیعی، دارد نیست و با احتیاط حتی شاید بشود گفت که اصلا آن نیازها و موضوعات در ساخت‌بندیِ فلسفه‌یِ وجودیِ امر ازدواج در دنیای امروز می‌تواند قرار نگیرد؛ چرا؟

چون که غذا را می‌شود در رستوران با احتمالا تِم‌های جذاب‌تری سفارش داد و خورد، خوابیدن را می‌شود در هتل هم خوابید و احتمالا امکاناتِ بیشتری هم دارد و دیگر نیازها و ارتباط‌ها را هم با کم‌کردن دوز اعتقادات مذهبی،  می‌توان به صورت رندوم با افراد و دختر/پسرهای در خیابان به صورت توافقی با انواع دسته‌بندی‌هایی که در غرب وجود داشت و دارد و متأسفانه در این چند وقت به ایران هم آمده است (از one night stand تا friend with benefit و…) داشت؛ یک خرده عاطفی‌تر آن هم، مدل دوست دختر/پسری هست و مسائل عمیق روانی و ذهنی را هم غرب برای ما نسخه‌ی تراپی و روانشناس و… گذاشته است (من با روانشناسی یا تراپی به عنوان یک علم و یک شاخه از پزشکی مشکلی ندارم و حتی توصیه هم می‌کنم و صرفا اشاره به عدم کارکردِ این علم در حل عمیق چیزهای غیر از مسائل تجربه‌نگاری و گذشته‌سنجی، دارم).

در گذشته که این حد از تنوع در برطرف کردن نیازها نبود، افراد ازدواج می‌کردند که خیلی از آن نیازها (غذا، پول و سرمایه، ازدیاد و ادامه نسل، اضافه کردن میراث دارِ اسم و فامیل و سرمایه، نیروی کار، جذابیت‌های ج*سی و…) رفع بشود اما الان دردِ ماجرا چه چیزی هست که یک سری افرادِ مستقل و نیمه مستقل تن به این خفّت(!) میدهند که یک نفر را به صورت 7 روز هفته و به مدت سال‌های طولانی تحمل کنند؟ شما حتی یک ماشین هم که خریداری می‌کنید، این ماشین خراب می‌شود، پنچر می‌شود، نیاز به تعمیر پیدا می‌کند، بنزین میخواهد و صدها چیز دیگر؛ شبیه به همین ماجرا و بدون در نظر گرفتن ذره‌ای احساسات و دقیقا اگه صرفا مثل دو موجودِ زنده به ازدواج نگاه کنیم؛ زندگی مشترک، اصلا دوران فانتزی نامزدی و آشنایی‌های قبل از ازدواج و زمان‌هایی که همه با هم می‌خندند و… نیست، قطعا در زندگی مشترک دختر و پسر با هم دعوا می‌کنند، قطعا اختلاف نظر خواهند داشت، قطعا ممکن هست سلیقه‌ی غذا خوردنشان بهم نیاد؛ طبع بدنشان ممکن هست متفاوت باشد و سردی و گرمی بهم نخورند و…

یک بخش قابل توجهی از حس عاشق شدن مربوط می‌شود به ترشح هورمون اکسی‌توسین که شروع ترشح‌ش دست خود آدم نیست اما در ادامه این فرآیند شرطی‌سازی هست که باعث تشدید یا کنترل ترشح می‌شود اگر دچار شرطی شدن نوع ۶ شده باشید، احتمالا خودِ عاشق شدن، موضوعیت پیدا می‌کند و نه شخصی که به او ابراز علاقه نشان می‌دهید!

به نظرم چیزی که فلسفه‌ی وجودیِ ازدواج را در عصر ما، همچنان مهم نگه میدارد و همچنان این مسئله یک امر خیلی مهم به خصوص برای افراد مستقل و نیمه مستقل هست و این وضعیتِ عصر ما، باعث شده که به جای حواشی‌ای که در گذشته وجود داشت (نیروی کار و ازدیاد نسل و غذا پز داشتن و روابط ج*سی و…)، الان دختر و پسر به اصلِ و مفهوم اساسی ازدواج به جای آن جذابیت‌هایی که بالاتر اشاره کردم، نیاز داشته باشند، همانی هست که در قرآن در آیه 187 سوره بقره با تعبیر

 

«…هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ…» بقره 187

لباس یکدیگر که مایه فخر و مباهات و پوشش و ستر و شخصیت و بهم پیوستگیِ آن پوشش، به بدن و تن و… هست و یا اگر اشتباه انتخاب کنید، مایه آبرو ریزی و…

آمده و امیرالمومنین امام علی ع مون برای فاطمه س ‌مون/شون در شب وداع در خطبه 202 نهج البلاغه استفاده کردند که

«…رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِی»

(در توصیف مصیبت استفاده کردند و تجلد را مفسرها و مترجم‌ها به معنی صبر گفتند اما در اصل به معنیِ جلد و قالب و ظرف یک چیز هست و رق عنها تجلدی (خدا من را ببخشد) به معنی تهی شدن قالب هست)

کانسپت خانواده باعث می‌شود که شما لایه‌ی فکری‌تان از خودم به آرزوهام برسم و مشکلات و سختی‌هایی در این راه وجود دارد، به خودمان به آرزوهایمان برسیم و در این مسیر، سختی و چالش‌ها، سنگ‌های در کف رودخانه هستند که مسیر را لذت‌بخش‌تر و فان‌تر می‌کنند، تبدیل بشود و اساسا تک‌بعدی بودنِ فلسفه‌ی وجودی‌تان که دلیلی برای ادامه زندگی ممکن هست پیدا نکنید، تبدیل به این می‌شود که یک قالب و جلد و فلسفه وجودی برای اینکه روزها و شب‌ها را در کنار کسی که دوستش دارید و دوست‌تان دارد، داشته باشید. در این شرایط آن نان و پنیری که با هم می‌خورید بهترین غذای زندگی هست و وقتی شما خوابتان نمی‌آید و او خواب هست، نگاه کردن به چهره‌ی هپلی و خواب‌آلودش بهترین تصویر زندگی و هر لحظه که از او دور هستید حتی اگر کنارتان نشسته باشد، دلتنگش هستید به قول معین که می‌گوید:

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

به نظرم آدم‌هایی که در عصر ما، همچنان با همان نیازهای قبلی، تن به ازدواج می‌دهند بعد از حداکثر 2 سال که آن جذابیت‌های نیازها و آن هیجانات، تب و تابش می‌افتد و تازه با چیزهای واقعی و سختی‌های اساسیِ زندگی آشنا می‌شوند، کلا دلیلی برای ادامه دادنِ زندگی پیدا نمی‌کنند و اگر جدا نشوند، صرفا تحمل میکنند تا بگذرد.

 

پ.ن (پی‌نوشت) اول:
من خودم در پیچیده‌ترین و زیباترین تصمیم زندگی‌م که انتخاب یک نفر برای گسترش تنهایی‌هامون هست و روز و شب کردنِ روزها و شب‌هایی که شب و صبح نمی‌شند، باشه، این موارد جزء شاخصه‌های اصلی‌م بود:

  • مستقل و آزاد بودن و اینکه خودش به یک فکر و عقیده و انتخاب رسیده باشه
  • قابلیت درک شرایط مختلف و حساسیت‌های یک موضوع
  • قابل اعتماد بودن
  • نزدیک بودن نگاه‌ش از این منظر که بتونیم با هم به این دنیا و شرایط مختلف فحش‌های بد بد، بدیم
  • باحیا باشه
  • نهاد خونواده تو ذهنش، یک عنصر مهم باشه

بعد از این موارد بالا، بقیه چیزها رو با قلبم تصمیم گرفتم و بررسی کردم و قلبم گفت که اگه یه روزی دختردار بشیم، واقعا دوست دارم هم از نظر قیافه و هم از نظر رفتاری، مثل مامانش باشه؛ در مورد هدف‌ها و آرزوهاش و چیزهای جدیدی که می‌شنوه و یا تجربه می‌کنه و یا حرف می‌زنه حتی چشم‌هاش قلبی قلبی میشند و می‌خندند؛ هر لحظه که پیشش هستم، دوست دارم زمان دیرتر بگذره و لعنت و نفرین به همه‌ی روزها و لحظه‌هایی که پیشش نیستم، می‌فرستم و…